نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

آخر هفته شلوغ

سلام مامانی جونم خوبی دخترم این روزا سرمون حسابی شلوغ بود مامان مولود و عمو جلال و فاطمه با مامانش اینا اومدن 5 شنبه ساعت 5:30 خونه ما بودن منم همه کارامو کرده بودم آخه من خیلی کد بانو هستم تاحالا نشده بود برات بگم غذاهای خوشمزه درست کردم از قبیل قیمه نثار و قورمه سبزی به همراه کوفته تبریزی و بورانی و ژله و تزیینات خیلی قشنگ من یه مامان باسلیقه ام شما هم باید یه دختر با سلیقه بشی مامانی جونم و در آخر که حسابی خوش گذشت آخه جمعه خونه دایی محمد و شب هم خونه مامان شهین دعوت بودیم با مامانی مولود اینا تو هم که حسابی آتیش پارگی کردی مامانی دوست دارم راستی 5 شنبه صبح نوبت دندان پزشکی داشتی و این دومین دکتر بود که گفت باید بیهوش بشی و دندو...
27 فروردين 1391

چگونه در سال نو تغیراتی پایدار در خود به وجود آوریم!

در آستانه هر سال نو، بسیاری از مردم تصمیم می‌گیرند که در رفتار و عادت‌های خود تغییر به وجود آورند و هر سال، اغلب این تصمیمات عملی نمی‌شود. این امر به دلیل کمبود تمایل یا علاقه افراد به یک زندگی بهتر نیست بلکه به خاطر این واقعیت است که تغییر، کار پیچیده و دشواری است. عادت‌های ما با شخصیت و وجودمان عجین می‌شوند و ما به طور خودکار و بی‌اراده آن‌ها را انجام می‌دهیم. در نتیجه، تغییر دادن آن‌ها به تلاش مستمری نیاز دارد تا یک عادت تازه در وجود ما شکل بگیرد و پایدار گردد. این مقاله به شما کمک می‌کند تا انتظارات، نگرش‌ها و روش‌های خود در مورد تغییر را به نحوی اصلاح کنید که به نتایج ماندگار و...
23 فروردين 1391

گربه

در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام نیایش راهب ها ، مزاحم تمرکز آن ها می شد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان نیایش می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . … این روال سال ها ادامه پیداکرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد . سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام نیایش او را به درخت ببندند تا اصول نیایش را درست به جای آورده باشند. …و سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه به درخت هنگام نیایش. ...
23 فروردين 1391

زنجیر عشق

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست . وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:” من چقدر باید بپردازم؟ و او به زن چنین گفت: “شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عش...
23 فروردين 1391

جملات و داستانهای زیبا

اینا رو بخونین خیلی قشنگن مطمئن باشین خوندنشون خالی از لطف نیست   عشق لیلی و عشق خدا روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین سجاده اش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: هی!!! چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟ مجنون به خود آمد و گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم، تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟                                      $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ عشق مادر و فرزندی مادر خسته ...
23 فروردين 1391

فرق عشق و ازدواج...............

یک داستان زیبا و منحصر به فرد شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی… شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی ؟ با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیداکردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق یعنی همین…! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی… شاگرد رفت و پس از مدت ...
23 فروردين 1391

عکسیه

بدو دنبالم مامانی عکس از اصفهان اینجا نانازم تو میدون امام (نقش جهان ) ایستادی این عکس هم چند ثانیه بعد از اسقاط دوربین تو این عکست هم که به قول خودت آی برارررررررر و آی برار داری فرار میکنی من ازت عکس نندازم منم بالاخره با کلک ازت عکس انداختم اینم از سفره امسال ما سفره رو روز هفتم انداختیم فقط برای اینکه برکتش تو خونمون بیاد و شما یادت بمونه خدایا ازت میخوام دختر قشنگم همیشه موفق باشه و ما بتونیم براش موقعیت بروز استعدادهاش رو فراهم کنیم وایییییییییییییییخدای مننننننننننننننننن   الان یه بوس نازی از دستای من کردی و قتی در حال نوشتن بودم بعدش هم گفتی دوست دارم مامانی منم عاشقتم و .................
23 فروردين 1391

روز از نو روزی از نو

خدایا برای داده ها و نداده هات شکر که تو همه شون صلاحی بوده . سلام بلند بالا به دختره خودم که تازگیها اینقدر کج خلق و حرف گوش نکن شده مامانی دیگه نمیدونم باید چه جوری باهات تا کنم حالا که داری این پست رو میخونی نمیدونم دقیقا چند سالته ولی امیدوارم بد اخلاقی هات برات نمونده باشه البته منم اعتراف میکنم که عصبانیت منم شاید به بد اخلاقی تو دامن زده باشه ولی منم آدمم اعصابم هم از فولاد نیست خوب یه وقتایی کم میارم این فقط برای دلگیریم از شما بود حالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بریم سر اصل موضوع و کارهای شما از اونجایی که دوربین تعمیرگاهه یه چند وقتی باید بدون عکس سر کنیم ولی با گوشیم تا جایی که بشه عکس میندازم عروسکم . خوب جونم بر...
21 فروردين 1391

قدر دانی

سلام به همه دوستان عزیزم که تو این مدت دلگرمی من شدن و با خسته نباشید هاشون من تونستم از پس کارها تقریبا یکتنه بر بیام شاید نتونم برای همه پیام بذارم ولی پیش همه تون میام و اینجوری خواستم از همه و همه تشکر کنم  ممنون از همه شما دوستان واقعی که ما رو فراموش نکردین من به این مسئله بیشتر واقف شدم که دوستان واقعی این مواقع خودشون رو نشون میدن همه تون رو دوداااااااااااااا ...
21 فروردين 1391

فرآیند پیری

چند دوست قديمی که همگی ٤٠ سال سن داشتند می‌خواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستوران‌های مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زيرا خدمتکاران خوشگلی دارد. ١٠ سال بعد که همگی ٥٠ ساله شده بودند دوباره تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند. و پس از بررسی رستوران‌های مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زيرا غذای خيلی خوبی دارد. ١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی ، دوباره تصميم به صرف شام با همديگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم‌انداز بروند زيرا محيط آرام و بی‌ سر و صدايی دارد. ١٠ ...
21 فروردين 1391